مدهوشم از چیزی بنام واهه ی تو وقتی تو را در ناگهانم مینویسم بیهوش خنجر خورده ی یک بی نشانم حالا که دارم از تو ،جانم، مینویسم من مینویسم تا قلم رنگ تو باشد کاغذ وفادار به آهنگ تو باشد یا شاعر دیوانه در جنگ تو باشد دارم تو را با بعد از آنم مینویسم من طوطی ام مرغ شکر خوار لبانت زخمی ترین مردم، به جرم خیزارنت صحراترین طوفان مظنون بیانت حتما تورا از عنفوانم مینویسم حرف مگوی مادری در گور حرفم چون وصله های پاره ی ناجور حرفم شارنگ شبرنگ شبی محجور حرفم آری تو را در
《باید که بعد از این کنارم جان بگیری》 《بابوسه از لب های من سامان بگیری》 #محمد_یاسین_جلاهی باید که بر زلف ات کشم من شانه با دست تا از سـر انــگشتان مــن درمـان بـگیـــــری یک بار دیـگـر خـنـده کــن تا مــن بـبـیـنـم بایــد کـه درس از بـاد و از طـوفان بگیری دل را کـه بـردی نازنـیـن از سینـــه ی ما بایــد که الان ایـنـچـنـیـن میـدان بـگیـــری شایــد کـه تا فــــردا نـبـاشـم در بــر تــــو ای جـان مــن بایــد به مــن آسان بـگیــری یک لحظه لب را برلب ات
درباره این سایت